زینب بیاور آخرین رخت کفن را تا که کفن پوشم تن سبز حسن را خالیست جای مادرم تا که ببوسد لبهای سرخ یوسف گل پیرهن را حیدر بیا فتنه دوباره پا گرفته بیرون کن از شهر مدینه بیوه زن را قبل از سفر تا کربلا غارت نمودند با تیرهای پر ز کینه هستِ من را عباس را گویید تا بیرون بیارد آن تیرها که دوخته تابوت و تن را بیرون کشیدم تیر از پهلویش ای وای کردم زیارت گویا امّ الحسن را پیراهن خود را ز خون او بشویید حرفی از این تشییع با زینب نگویید جواد حیدری